۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

ایران - قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 جنایت ننگینی علیه بشریت

قتل عام  زندانیان مجاهد ومبارز درسال67
قتل عام  زندانیان مجاهد ومبارز درسال67

خاطرات زندان - قسمت پنجم - رضا شميراني 

تا این مهتاب ارغوانی است
خونتان زلال است
و میجوشد همچنان سرخ سرخ
در رگهای آسمان

مرداد سال 67 بدون شک در سینه تاریخ ایران حک شده و هرگز فراموش نخواهد شد. این ماه از یکسو یادآور برگ زرینی از فداکاری و وفاداری به آرمان آزادی و پایبندی به اصول و از سوی دیگر افشاگر اوج شقاوت و بیرحمی خمینی و دار و دسته جنایتکار حاکمش بوده و خواهد بود.
به دنبال به گل نشستن کشی جنگ ضدمیهنی و سرکشیدن جام زهر آتشبس و رعشه سرنگونی، خمینی خون آشام یکی از فجیع ترین جنایات ضدبشری در تاریخ معاصر را، با قتل عام هزاران زندانی سیاسی رقم زد.
   28 تیرماه 67 قبل از ظهر بود که مجتبی حلوایی عسگر، مسئول انتظامی امنیتی زندان اوین به همراه پاسدار کشیک بند به سلول ما آمد و با خنده مرموزی گفت: خب چه خبر؟ چه کار می کنید؟ بعد گفت پاشید.
  ما پرسیدیم کجا می رویم؟ گفت میروید یک جایی بهتر. میخواهیم شما را از اتاق در بسته خارج کنیم و مشکل شما را حل کنیم و رفت. خیلی خوشحال به نظر میآمد و توی حرفهایش هیچ عجله یی هم وجود نداشت.
 نزدیکی های ظهر بود که پاسدار جواد آمد و گفت با کلیه وسایل بیایید بیرون. ما را از بند آموزشگاه خارج کردند و به محوطه بیرون و از آنجا از راهروی پشت آموزشگاه و جلو آسایشگاه به سمت درب ورودی آسایشگاه بردند. در بین راه پاسدار جواد رفت به طرف مجید (ابوالحسن) عبداللهی و میخواست با او خوش و بش کند.
 او علاوه بر این که یک پاسدار پلید بود به لحاظ اخلاقی نیز بین زندانیان چهرۀ بدنامی داشت. مجید نیز مانند سایر بچه ها از او خیلی متنفر بود و از برخورد او عصبانی شد وبا یک برخورد دفعی او را پس زد، به طوری که شیشه رب گوجه یی که در دست داشت، به زمین افتاد و شکست و زمین پر از رب گوجه شد. به نزدیکی در آسایشگاه رسیدیم. او همه ما را رو به دیوار کرد و رفت به داخل آسایشگاه و بعد از چند دقیقه آمد و ما را به همراه خودش برد به داخل آسایشگاه.
در آسایشگاه بعد از کنترل وسایلمان ما را به سمت سلولهای انفرادی بردند و من و مسعود ابویی و امیر عبداللهی را در یک سلول و حسن ظریف، مجید معصومی و مجید عبداللهی را در سلول کناری ما و بقیه را هم به ترتیب در سلولهای بعدی جا دادند . ما به کمک علائم مورس با هم در تماس بودیم.
   روز 29 تیرماه از تلویزیون سلول خواهرها که در بند زیر ما بودند اخبار تکمیلی مربوط به قطعنامه 598 و پذیرش پایان جنگ از طرف خمینی را شنیدیم. خواهرها تلویزیون داشتند و به هنگام پخش اخبار صدای تلویزیون را زیاد میکردند تا ما بتوانیم اخبار را بشنویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر