۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه
ایران - می درخشد شعله خورشید
شیرغران وخروشان |
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
مردمان افسانه می خوانند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد آن شیربیداری
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
آوازش، پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ، تاج زیبایش را
یا بر آن پیشانی روشن
چشمان سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ، او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شیری خروشان است
مردمان سر می کشند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شوق این دیدار
آوازها
لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق این دیدار
لیک شیر زیبا
دیده مشتاق آنان را می بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم می چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
مقصد او ، آزادی ست وشادی به هرخانه
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
شیر بیدار بیشه ها آمد ؟
ناگهان در خانه ها می پیچد صدای او
سوی در گویی ز شادی می گشایند پر
اوست ، آری ، اوست
آه ای شیر محبوب ،ای عزیز ، ای یار
نیمه شبها خواب میدیدیم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهها راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
شهر آزادی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ، قصر پر نوری یست زآزادی
می نهیم پا بر رکاب مرکبش خاموش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
شیر غران
...!
شیر بیدار است !
ايران دموكراتيك و غيراتمي با سرنگوني ولايت فقيه - یعنی خامنه ای ضدبشر وروحانی جنایتکار
ايران دموكراتيك و غيراتمي با سرنگوني ولايت فقيه |
مردم
ايران، نه سلاح اتمي ميخواهند، نه دخالت در عراق و سوريه و يمن و نه استبداد و شكنجه
و زنجير. مردم ايران دهها ميليون معلم، دانشجو، پرستار و كارگر به جان آمدهيي هستند
كه آزادي و دمكراسي ميخواهند و كار و معيشت.
حرف
آنها اين است: ولايت فقيه به پايان كار خودرسيده.
و
راهحل يكي و فقط يكي است و آن سرنگوني خليفة ارتجاع و تروريسم در ايران .
به
ايران به پاخاستة نگاه كنيم، بهرغم بیش از 2000اعدام در دوران آخوند روحاني جلاد، همچنان ملتهب
و جوشان است.ازقيام مهاباد و تظاهرات سنندج در برابر جنايت و بيعدالتي تاتظاهرات معلمان در تمام استانها، صداي مردمي است كه ناديده
گرفته شدهاند و براي حق زندگي و حق آزادي برخاستهاند. اعتصاب و تحصن روزانة كارگران،
فرياد سفرههاي خالي است. ...همه اینها نماد خشم يك ملت اسير و غرش
كوهي است، كه ميخواهد آتشفشان شود.
كدام
ايراني هست كه معترض نباشد؟ كدام ايراني خواستار تغيير نيست؟
همة
يك درد دارند ،
همه يك تغيير بزرگ را ميخواهند.
ومقاومت،
مبارزه و همبستگي ماایرانیان، از هر قدرتي بزرگتر است. با ايستادگي ومقاومت
وپایداری در برابر اين رژيم جانی وضدبشر، میتوان هزار كانون شورشي يعني هزار
اشرف در ايران برپا كرد.
قانون
اساسي مقاومت ایران ومریم رجوی، آزادي، دموكراسي
و برابري است
با
همين آرمان و با همين ايمان، میتوان بناي يك جامعة آزاد و دموكراتيك راپی ریزی کرد.
ما
نظام استبدادي ودين اجباري و زنستيز را نمیخواهیم ، ما دنبال نظام وقانون اساسي هستیم که حامل، آزادي، دموكراسي و برابري است.
بنابراین
بااميد وايمان به آزادي، و با اميدي صدچندان
به پيش مي رويم تا آن گاه كه آزادي و دموكراسي در ايران بر تخت پيروزي بنشيند.
آري،
آري
ميتوان
زنجير را از هم گشود
رو
به دريا شد روان مانند رود
ميتوان
با آرماني پر فروغ
ظلمت
بيداد را ويران نمود
مي
توان و بايد
آري همصدا
هر
دم از آزادي ايران سرود
«بدرخش! تو یک مرواریدی! انسان!» برگی از باورهای مریم رجوی
مریم رجوی |
همواره هر کار صعب و تاریخی، با یک شعار نو، و یک
باور نو، در زمانه، جنبشی و شوری در سیر حرکت جامعه به و جود میآورد. و تحولی را در
یک دوران تاریخی رقم میزند.
در سالهای اخیر یک شعار، یک باور و یک اراده منشأ
رقمخوردن و تحقق پیروزیهای عظیم علیه رژیم ولایتفقیه بوده است. این شعار و حرف نو
بر پایه تجربه پیروزیهای بزرگ مقاومت و درگیر و دار کارزارهایی با چشمانداز پیروزیهای
دیگر با صراحتی بیش از گذشته تکرار شد.
مریم رجوی معتقد است :
«سرچشمه تواناییها، شکافتنها، پیش رفتنها، و سرچشمه
همه تغییرات، از هر جنس، به هر میزان، در هر میدان، گوهر انسانی نهفته در تکتک انسانهاست».
او همواره در سخنانش راجع به توان انسان و نگاه نوی
به انسان صحبت میکند.
اومی گوید «هر آینه بپذیریم که انسان گوهری بیهمتا
و ناموس هستی و تاریخ است، لاجرم باید در او بهگونهیی در تراز کرامتش بنگریم».
میدانیم که خمینی برای پایدار کردن سلطه اهریمنی
خودش بر جامعه ایران مسیری رو درست عکس این شعار در پیش گرفت و با اتکا به قدرت شیطانی
ناشی از استبداد دینی دقیقاً کرامت انسانی مردم ما را هدف قرار داد. کشتن روح و کرامت
انسانی بسا فراتر از گرفتن جان انسانها و نسل کشیهایی که کرد. خمینی یک بار در همان
اوایل حکومتش در مصاحبهیی گفت: «حکومت اسلامی تنها به این قانع نیست که افراد در جامعه
تخلف نکنند، بلکه با این کار دارد که در درون خانهها و حتی در درون کلة افراد چه میگذرد».
روز 14بهمن63 هم در یک سخنرانی علنی که از رادیو تلویزیون پخش شد، گفت: «آدم گاهی
درست نمیشود مگر اینکه ببرند و داغ کنند تا درست بشود. با اشخاصی که برخلاف این
هستند آنها را بکشید و بزنید، حبس کنید».
این سیاهترین نوع سرکوب تاریخ معاصر بود که تنها
در یک دیکتاتوری مذهبی امکانپذیر میشود. او از ابتدا بهنام دین بذر کینه را در جامعه
پاشید و به کشتن مهر و محبت و از میان برداشتن با همه آثار اون کمر بست. جامعه ما
بدترین نوع خیانت به اعتماد را در خمینی و رژیمش تا مغز استخوان تجربه کرد. جریحهای
که بر قلب و روح ایرانی در سالهای این حاکمیت ننگین وارد شد بهقدری عمیق است که بهنظر
میرسد بهسادگی قابل التیام نیست. اما یک داروی منحصر بهفرد برای درمان و جبران آن
هست: نهایت وفا و فدای بیچشمداشت. این بیحرمتی به انسان ایرانی، با نهایت احترام
به کرامت انسان جبران میشود. همان ارزش درخشانی که ما آن را در آیین اسلام راستین،
دموکراتیک و بردبار دیدهایم. همان اسلامی که در این سالیان مریم رجوی بهدنیا معرفی
کرده و دیدگاهش نسبت به انسان از این مکتب سرچشمه گرفته، نگاهی نو به انسان، که امید
را به انسان باز میگرداند و سرچشمه تواناییها و پیروزیهای مقاومت ایران در سالهای
اخیر بوده است».
ترویج افکار او، و یا داشتن عکس و تصویر مریم رجوی
در ایران زیر اختناق، از سوی رژیم ولایتفقیه محاربه با خدا اعلام شده.
او نگاه خود نسبت به انسان را بارها بیان کرده است.
از جمله می گوید: «آری، انسانهایی لبریز از امید، انسانهایی پایدار و شکیبا، که در
برابر هجوم ناملایمات، دشواریها و سختیها، ایستادگی میکنند، و به خورشید درخشانی که
در پس ابرهای سیاه است، ایمان دارند و به تراز چشمگیری از ظرفیت انسانی دستیافتهاند.
آنچه را که نشدنی مینماید، با طاقتی بسیار، با تعهدپذیری شگفت و با عشقی پر سودا برآورده
میکنند».
این اعتقادی است که مریم رجوی در سالهای مبارزه با
رژیم ولایتفقیه نزدیک به سه دهه است با اتکاء به آن، مبارزه را پیش میبرد. بسیاری
از آنها که عملکرد این اعتقاد را دیدهاند در مورد آن شهادت دادهاند.
در پرتو همین دیدگاه و ایمان و ارادهی مریم بوده
که نسلی که در برابر خمینی، همه چیز را از درون خودش استخراج کرد، به اتکای انقلاب
مریم به تعادلقوا در سیاست و صحنههای مختلف پشت پا زده و در این سه دهه، ناممکنهای
بزرگی رو ممکن کرد.
چاه باطل خمینی در ایران، هر چه عمیق هم که باشد،
با چنین ایمانی گل گرفته خواهد شد.
۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه
بايد اكنون كهكشاني تازه ساخت،هر چه آرش را كماني تازه ساخت
مي توان بر ناتواني چيره شد |
مي
توان بر ناتواني چيره شد
تندري
در آسمان تيره شد
حلقه
در حلقه غروب است و غروب
مي
توان پايان اين زنجيره شد
گرچه
داغ از حد گذشت
بر
دل آتش زد گذشت
با
شكيبايان بگو
روزگار
بد گذشت
قصه،.آغازش
تويي
فصل
اعجازش تويي
دشمنت
در مانده است
چون
براندازش تويي
بايد
اكنون كهكشاني تازه ساخت
هر
چه آرش را كماني تازه ساخت
ارتجاع
منتشر را مي توان
سرنگون كرد و جهاني تازه ساخت
We can overcome the disability was
Thunder in the dark sky
Ring in the ring and evening sunset
It could be the end of the chain
Hot though much later
Over his heart on fire
Patiently Say
After a bad day
Story, you are the .ghazsh
You are the Ajazsh season
Your enemy is stuck
Because you are the size him
Must now build a new galaxy
The newly-built arch Arash
The reaction can be published
Down and build a new world
تهران - به یاد شهیدان قیام ۸۸ - نوشتهای از مادر ریحانه جباری
تجمع
مادران- شعله پاکروان سمت چپ
|
تهران
-دریادبودشهیدان قیام عاشورای88 دست نوشتهای از شعله پاکروان مادرریحانه
جباری.
سال
88 هر لحظه در تب و تاب بودم. از سویی درگیریهای شغلی و روزمره و وضعیت روحی ریحان
و خانوادهام، و از سوی دیگر تصاویری که در اینترنت یا صفحه تلویزیون یا حتی در خیابانها
میدیدم.
با
هر عکس از بخون غلتیدن جوانی، به خود میلرزیدم. هم برای آن سرو غرق خون، هم برای زنی
که باغبان او بوده. وقتی بسته شدن چشم ندا را با آن وضوح میدیدم و صدای مردانهای
که در زمینه تصویر ناله میکردنه ندا نه خدای من ندا میشنیدم، تاب از کف میدادم.
آن
روزها دلم میخواست بشناسم مادر این شقایقهای روییده بر کف خیابانهای تهران را. کجا
میدانستم که روزی در کنارشان مینشینم و گوش میکنم به حرفهایشان و تماشا میکنم لرزیدن
خفیف چانهشان را وقتی از فرزندشان میگویند و از دلتنگی؟
کجا
میدانستم که روزی چشمهای ژاله بار زنانی را میبینم که بعد از سالها، هنوز بهدنبال
تصویری از لحظهی پرواز پاره تن میگردند؟
کجا
میدانستم شهناز اکملی کیست یا شهین مهین فر یا حوریه فرجزاده که با همهی وجودش بار
رنج مادررادرعزای پسربردوش میکشددرغیاب مادربیمارش؟کجا میدانستم جمع شدن بر گور یک
جوان چه آتشی در دل روشن میکند؟
امروز
6 دیماه است. روزی که برای آن زنان که میشناسم و از نزدیک با دردشان آشنا شدهام،
معنایی متفاوت دارد.
روزی
است که حاصل بیست و چند سال باغبانیشان به تیر جفا یا چرخ نامرد گردون، آتش گرفت و
خاکسترش، خاک بر سر دنیا کرد. روزی است که مهتاب از شبهای این زنان ربوده شد، که ماهشان
چهره در خاک کشید و خون.
روزی
است که عشق اینان سربریده شد، به دست جفاکاربیمروت در قبال چند پرکاغذ، به نام اسکناس.
بروی این زنان، خاک پاشیدندبا بخون کشیدن پارههای تن وبجایش پول گرفتند.مزد گرفتندتاگورها
را از بهترین جوانان پر کنند.
مزد
پاکدامنی و عشق و محبت مادرانهی این باغبانان را با خون فرزندانشان دادند.
وای
بر ملتی که فراموش کند، لالههای این دشت بلا را، در روز عاشورای خونین 88، در 6 دیماه.
وای
به من و ما اگر در کنار سیلاب اشک این زنان، اشک نریزیم و دستی بر شانههای لرزان آنان
نگذاریم.
وای
بر ما اگر دچار طاعون بیتفاوتی یا فراموشی شویم.
شهین
و شهناز و حوریه جان! غم و درد تان چنان با غم من آمیخته که نمیتوانم تفکیکشان کنم.
امروز شهرام و مصطفی و امیرارشد پسران من هستند و در خاک آرام غنودهاند. امروز بیتابم،
مثل سوم آبانی که گذشت و اولین سالگرد داغ بر دل شدنم بود. امروز تنم درد میکند و
چشمانم میسوزد. دست و پایم میپرد و بیقرارم. میدانی چرا؟ گمانم دیگر نمیدانم شعلهام
یا شهین یا شهناز یا مادر شهرام؟ یکی شدهام با شما. میرقصم با شما در مجلس بیتاب
سوگ بر جوان.
رقص
آتش برای آتش در کنار آتش. آتشی گرم که از آتشکدهی زندگی نشات گرفته است. و آواز میخوانم
در کنار شما. با شما. برای فرزندانمان. برای پسران مبارزمان ارشدترین امیرها، با حیاترین
مصطفاها و پرشورترین شهرامها.
با
پرشال خشک میکنم چشمان اشکبارم را.چشمان بارانی تان را.وشال رادر باد رها میکنم
تا داد بستانیم از بیدادها. چرا که باد با خود نجوای عاشقانهی ما و سرود و نوای دلاورانهی
پسرانمان را خواهد برد به دور دستها و از آن سرودی انسان ساز خواهد ساخت که بر لبان
کودکانزاده نشده، جاری خواهد شد.
گرامی
باد یاد 9 جان نثار این سرزمین در 6 دیماه هشتادوهشت.
در
آن روز خونین نه نفر برخاک افتادند. من هنوز با مادران شش نفر از آنان ملاقات نکردهام.
امیدوارم بهزودی ببینم و بگویم از نوای آنان نیز.
ایران - کابوس وحشت نظام از قیام و نقش اشرفیها از شعار مرگ بر اصل ولایتفقیه
مصاحبه
سردبیر رسالت آخوندی با خبرگزاری سپاه:
شعار
فتنهگران در سال88 در اشرف نوشته شده بود.
دیدیم
که شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه » سر دادند.
یا
خواهان جمهوری ایرانی بودند.
وقتی
تصاویری از اردوگاه مجاهدین در اشرف منتشر شد.
شعاراصلی که به شکل بزرگ در میدان صبحگاه نوشته شده بود همان شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه
بود.
خبرگزاری
سپاه پاسداران روز 5 دی 94 هراسان از شقه نظام و بالا گرفتن قیام و خیزشهای اجتماعی
در بحرانهای داخلی بر سر زهر اتمی و نمایش انتخاباتی خبرگان و مجلس ارتجاع، با درج
مصاحبه سردبیر رسالت آخوندی از ارگانهای باند خامنهای نوشت:
در
پیش بودن انتخابات مهم مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان، بهانهیی شد تا به گفتگو با
کاظم انبارلویی سردبیر روزنامه رسالت و یکی از فعالان حوزه سیاسی کشور بپردازیم:
انبارلویی
در ابتدای این گفتگو با اشاره به نقش رسانهها در مقاطع مختلف در فتنه 78 و 88 گفت:
... ...
در
واقع باید فتنه 88 را نوع غنیسازی شده فتنه 78 بنامیم... .
شما
به شعارهایی که خصوصاً در اواخر آشوبها داده میشد نگاه کنید هیچ ربطی به انتخابات
نداشت و همه آنها حکایت از یک توطئه بزرگ بود... .
سردبیر
روزنامه رسالت با تأکید بر اینکه اینها در واقع حرمت رأی مردم را حفظ نکردند، گفت:
فتنهگران جمهوریت را به شرط چاقو قبول داشتند نه به شرط راٌی. شما نگاه کنید هرچه
این حوادث به جلو میرفت قاعدتاً شعارها باید علیه طرف پیروز انتخابات میبود ولی دیدیم
که شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» سر دادند یا خواهان جمهوری ایرانی بودند.
سردبیر
روزنامه رسالت خاطرنشان کرد: جالب است وقتی تصاویری از اردوگاه (مجاهدین) در اشرف منتشر
شد.
شعار
اصلی که به شکل بزرگ در میدان صبحگاه این اردوگاه نوشته شده بود همان شعار مرگ بر اصل
ولایت فقیه بود.
وی
حماسه 9دی را یک روز بزرگ و کمنظیر در تاریخ انقلاب اسلامی دانست و گفت: شاید یک نمونه
آن را البته در مقیاس کوچکتر بتوانیم راهپیمایی روز 23 تیر 78 بدانیم که بعد از آشوبهای
18 تیر صورت گرفت و اتفاقاً سخنران آن مراسم همین آقای روحانی بود که سخنرانی بسیار
خوبی هم کرد... ..
انبارلویی
در بخش پایانی این گفتگو به عبرتهای فتنه 88 با توجه به در پیش بودن انتخابات مجلس
و شورای اسلامی و مجلس خبرگان پرداخت و گفت: در انتخابات پیش رو باید از فتنه سال
88 عبرت بگیریم... ..
ایران تحت حاکمیت آخوندها، سومین زندان بزرگ جهان برای روزنامهنگاران
Add caption |
بر اساس گزارش سالانه سازمان گزارشگران بدون مرز درباره خشونت علیه روزنامهنگاران در سراسر جهان، ایران تحت حاکمیت آخوندها، در رتبه
سوم فهرست بزرگترین زندانهای جهان برای روزنامهنگاران در سال ۲۰۱۵ قرار گرفته است.
سازمان گزارشگران بدون مرز تأکید میکند در ایران
برای چندمین بار موجی از بازداشت روزنامهنگاران به اتهام «شبکه جاسوسی» از آذر ماه
به راه افتاده است.
این گزارش درباره زندانی سیاسی نرگس محمدی بهعنوان
روزنامهنگار، مینویسد وی در روز ١٣ اردیبهشت ١٣٩٤ احضار شده بود تا برای اتهاماتی
چون «اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» و شرکت در کارزارهایی چون «لغو مجازات
اعدام» محاکمه شود.
۱۳۹۴ دی ۸, سهشنبه
زمستان شروع شد اما بشارت بهاران است پشت این سختی سرما
زمستان
شروع شد اما بشارت بهاران است پشت این سختی
سرما
|
روزی خواهم
آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد
گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای
جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را
خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام
از لب خواهم برچید
هر چه دیوار
از جا خواهم برکند
رهزنان
را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را
پاره خواهم کرد
من گره
خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم
خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک
ها به هوا خواهم برد
گلدان ها
آب خواهم داد ...
خواهم آمد
،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر
پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی
را کاجی خواهم داد
مار را
خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم
داد
آشنا خواهم
کرد
راه خواهم
رفت
نور خواهم
خورد
دوست خواهم
داشت
سهیلا دشتی: نامه ای به مادران میهنم ایران
سهیلا دشتی |
مدتهاست
که می خواهم چند خطی برای آنان که ندیده مشان و هر روز به آنها فکر می کنم بنویسم.
به دیر آشناهای میهنم. به مادران جاودانه های تاریخ ایران. به مادر امیرارشد، به مادر
ریحانه، به مادر ستار، به مادر سعید و مادر مصطفی و مادر کیانوش و مادر فرزاد، به مادر
زینب علم هولی، مادر ندا، مادر بهنود، مادر غلامرضا خسروی، مادر صانع ژاله و مادر محمد
مختاری و هزاران هزار مادر دیگر که نه اسمشان را می دانم و نه نشانه ای از آنان است.
راستش را بخواهید تا به حال جرأت نکردم. جرأت نکردم چون فقط نمی توانم بگویم روحشان
شاد و یا مادر چه صبری داری.
می دانم
که دلتنگ هستید. دلتنگ بوئی و یا آوائی، نفس گرمی و خنده ای. یادشان هر لحظه در دلتان
جوانه می زند. از نوشته هایتان می فهم که خواب ندارید و دردی مستمر در جانتان افتاده
است. انگار که می گوئید:
رشته ای
بر گردنم افکنده دوست
هر کجا
رو می کنم یادی از اوست
وآن زمان
که بر سر مزار آنان می روید شاید در دل می خوانید:
تو در کجای
این جهان بی باران روئیده ای که این چنین سبزی
هوای تو
دارد
دلم، روحم
صدایت پژواک
خوبیهاست
یاد تو
در روزهایم جاری است
در همه
روزهای آفتابی
در شراره
های خورشید
همیشه با
منی
نمی دانم
چگونه می شود از فرسنگها راه دور به شما بگویم که ای شما سرو آزادگان چقدر برایم عزیز
هستید. این را حمل بر خودستائی نکنید که از کلمه من استفاده می کنم، می دانم که احساسات
من به شما عزیزان بیشتر از میلیونها نفر نیست که با شما هستند. ولی اجازه بدهید که
از من استفاده کنم و بتوانم راحت تر بنویسم.
آنچه که
در تک تک شما بارز است، عشق است و عشق. چیزی که آنان نداشتند و ندارند. آخر از همان
روز اول گفتند که احساسی ندارند. شمایان همه آن عشقها را بدون هیچ چشم داشتی در طبق
اخلاص مادری گذاشتید و آن را به فرزندانتان تقدیم کردید. به آنان یاد دادید که با تفاوت
باشند. با تفاوت باشند در برابر آنچه که در اطرافشان می گذرد. چشمها را برهم نگذارند
وقتی حقیقتی زیرپا له می شد و یا بازیچه دست آنان که ذره ای عشق در وجودشان نیست.
آنچه که
از تک تک این عزیزان به جا مانده نشان از انتخاب آنان دارد، انتخابی بدون شک و تردید.
انتخابی که من اگر بنشینم، چه کسی بر خیزد. چه کسی با دشمن بستیزد. از ستار که به مادرش
می گوید که راه شرف را بر می گزیند و سرخم نکرد. در زیر شکنجه های بیرحمانه می خندد
وشکنجه گر را به زانو در می آورد. از امیر ارشد که از رفتن تن نمی زند و ریحانه!
نمی دانم
از کدام یک ازآنها بنویسم و از کجای این تاریخ غبار گرفته میهنم شروع کنم.
ریحانه
در آخرین نامه اش می گوید. من محکوم می کنم دستگاه قضائی را. من محکوم می کنم قاضی
را و برای جانش در مقابل قربانی کردن ارزشهای والای انسانی چانه نمی زند.
شعله عزیزم فکر کن که ریحانه ات که اکنون ریحانه
جهانی است سر خم کرده بود و تن داده بود به تمامی نامردمی ها. آن وقت او ریحانه تو
نبود. از او به جز تنی و نفسی نمانده بود. خودت در مورد او می گوئی: «تن نازک تو هر
چه کشید، کشید. روحت بزرگ شد. خیلی بزرگ. انگار تو مادری و من فرزند. سرم را بالا میگیرم
تا تو را نگاه کنم. از هر نظر که بگویی. میدانم در آرامشی. آرامش ناشی از انتخاب خودت.
حتی به قیمت نفس های نکشیده ات. باید تمرین کنم. یاد بگیرم بی تو بودن را. بی تو خواب
دیدن را. بی تو زندگی کردن را.»
از تو چه
بگویم خواهر شیردلم گوهر مادر ستار، یکی از ستاره های آسمان غم زده میهنم. ستاری که
خطاب به کاخ نشینان تهی از عشق می گوید. آگر از اطلاع رسانی هراس دارید از حکومت کناره
گیری کنید و یا ظلم نکنید، شما بازداشت نکنید، شکنجه نکنید تا اطلاع رسانی نشود. به
زودی بساط ظلم شما بر سرتان فرو خواهد ریخت. ... شما قصد ساکت کردن هر صدائی را دارید.
پس ما را از تهدیدات خود نترسانید، چون ترسی در دل ما نیست. دیگرجای ترسی نمانده.
دیروز بنده
را تهدید کردند به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمیبندی
میگویم کاری انجام نمیدهم که لازم به بستن دهانم باشد میگویند وراجی زیاد میکنی،
میگویم چیزی که میبینم ومی شنوم را مینویسم، میگویند هرکاری بخواهیم میکنیم هر
رفتاری را انجام میدهیم، شما باید خفه شوید و اطلاع رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید
شد بدون نام ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده؛ و ستار در جواب به این
تهدیدات می نویسد
ترسی در
دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق وشکنجه شدن، ما را از اطلاع رسانی کردن باز
نمی دارد. ستار انتخاب می کند و بهای انتخابش را با جانش می پردازد. ادعا نمی کند،
از آرِی گفتن به قداره بندها و پاسداران تاریکی تن می زند.
چنین سرو
آزاده ای را گرفتند. ولی صدای ستار جاودان شد و تو یکی از منادیان پیامش. فقط از خودت
نقل می کنم. چون هیچکس نمی تواند به روانی و صداقت تو بگوید.
«با صدایی
رسا اعلام میکنم من نیز با شمایم و باکی از تهدیدات خود و دخترم ندارم، چرا که اگر
قرار بود سکوت پیشه کنم، سالها پیش میبایست همچون مدعیان دینمداری مهر سکوت بر
لبانم میزدم و خفت با ترس زیستن را میپذیرفتم، اما با دل غمبار و قلبی مجروح اعلام
میکنم خودم و دخترم در راه دفاع از کیان خانوادهام، آماده پذیرش هر نوع برخورد هستیم
و جان خویش را سالهاست در راه دفاع از خون پایمال شده فرزندم در دست گرفتهایم.»
اکرم نقابی
فقط از سعیدش نمی گوید. فریاد بر می آورد که اگر خرداد شصت اعتراض کرده بودیم کشتارهای
سال 67 به وجود نمی آمد؛ و همین طور ادامه می دهد و می گوید دیگر وقت سکوت نیست. اکرم
فقط به دنبال سعید خودش نیست. می خواهد سعیدهای دیگری قربانی انحصار طلبی و فرد پرستی
دستگاههای خلافتی و ولایتی نشوند
شهین عزیز
وقتی از امیر ارشد می نویسی دل آدم هزار پاره میشود. به او گفتی برو و امیر ارشد ماند
و جاودان شد. نوشتی:
به تو گفتم:
از ایران برو
گفتی: کجا
گفتم: هر
جایی غیر از اینجا
گفتی: با
دلم چه کنم؟ هیچ جا وطن نمی شود
گفتم: هر
کجا آزادی باشد آنجا وطن است و وطن دل. دل درون قفس چه سود؟
گفتی: اینجا
را آزاد می کنیم...
داستان
مصطفی کریم بیگی، کیانوش و سعید، محمد و بهنود و هزاران هزار دیگر هم همین است. در
جستجوی آن گوهر ناب بودند. آزادی را می گویم.
جان آنان
را گرفتند ولی این برایشان کافی نیست. بیشترمی خواستند، بیشتر می خواستند سکوت سیاه
مردم را. به گفته ای اختناق حاکم، اما امنیتی حاصل نبود. می خواستند شما را تطمیع کنند.
تهدید کردند و به زندان انداختند و باز داشت و دستگیری. ولی بیهوده سعی دارند، گزمه
های تباهی؛ اما شما در برابر این همه ظلم ساکت نماندید در مقابل شما سر برافراشتید
و ایستادید. قنفوس وار سر بر داشتید. حال هر کدام از شما به یک گنجینه برای مردم تحت
ستم تبدیل شده اید. شما مادرانی هستید که سر از سجاده ها برداشتید. فریاد دادخواهی
شما را شنیده اند، همه شنیده اند. باور کنید از شما وحشت دارند. خودتان خوب می دانید.
به گفته شعله ما مادران از بند ناف فرزندانمان زنجیری بافته ایم که پیوندمان می دهد.
بله ما مادران در احقاق حق فرزندانمان کوتاه نمی آئیم. چه زندانی باشند و یا چه آزاده
ای خفته در زمین. ما به واسطه بند ناف فرزندانمان قدرت داریم؛ و این همان است که لرزه
بر اندامشان می اندازد. شما دیگر یک تن نیستید. شما جمع است و در شما خواسته های مردم
ایران بارزتر می شود. ایرانی بدون اعدام و ایرانی آزاد.
اشتراک در:
پستها (Atom)