میرزاکوچک خان - سردارجنگل
یونس، معروف به میرزاکوچک، فرزند میرزابزرگ،
جوانی از مجاهدان مشروطه و عضوی از کمیته ستارخان بود که در فتح تهران و فرماندهی دستههای
مجاهدان برای جنگ با قوای استبداد شرکت داشت.
او برای جلوگیری از محو دستاوردهای انقلاب
مشروطه، سلاح به دست گرفت و راهی جنگلهای گیلان شد تا آتش آزادی را، این بار از دل
جنگلهای گیلان شعلهور سازد.
میرزاکوچکخان به یمن مقاومت دلیرانه خود و
یارانش، حمایت گسترده مردم گیلان را بهدست آورد. روز 14خرداد سال 1299 شمسی، میرزاکوچکخان
در رأس مجاهدان جنگل که سراسر گیلان را آزاد کرده بودند، وارد شهر رشت شد.
میرزا بهدعوت مردم و در میان استقبال شورانگیز
آنان با صدور اعلامیهیی، حکومت جمهوری را در گیلان اعلام کرد.
جنبش جنگل، با توطئه خائنین و فرصتطلبان و
کودتای ناجوانمردانه آنان روبهرو گردید.
میرزا برای جلوگیری از خونریزی، از شهر به
سمت جنگل عقبنشینی کرد. خیانت فرصتطلبان، شرایط را برای ارتجاع و استعمار فراهم نمود
تا ضربه نهایی را بر پیکر جنبش جنگل فرود آورند. سرانجام، میرزا نیز پس از مقاومتی
دلیرانه، در حالیکه برای سازماندهی و جمعآوری باقیمانده نیروهایش بسوی خلخال روانه
بود، در میان راه بهدلیل برف و بوران شدید به شهادت رسید.
تاریخچه جنگاوری و دلاوریهای میرزا بهمثابه
گنجینهیی گرانبها در اختیار رزمآوران آزادی قرار گرفته و آرمانش همچون مشعلی فروزان
فراراه جوانان میهن است.
یازدهم آذرماه، سالروز شهادت سردار جنگل، میرزاکوچکخان
درسال 1300 شمسی
بخشی از سخنان رهبر مقاومت مسعود رجوی در میتینگ
تاریخی استادیوم تختی شهر رشت - 14اسفند 1358
بههرحال برای من افتخار بزرگی است که امروز
یعنی در سالگرد پیشوای بزرگ نهضت ملی، مصدق کبیر در میان شما باشم. در کنار شما، در
خانه شما، یعنی در محضر میرزا، سردار بزرگ جنگل، سرداری که نخستین پیشگام تاریخ معاصر
ایران در مبارزه انقلابی مسلحانه بود
سرداری که در پس زمستان تیره وطن و در تندباد
سیاه وطنفروشی و ساختوپاختهای وثوقالدولهها از کنج مدرسه، راه جنگل را پیش گرفت
تا به گرمی و خروش خون خودش، بهاری تازه خلق کند. و هر چه درس وفا و صفا خوانده بود،
در مقابل خلق پس دهد و راستی که چه خوب، معلم وفا و پاکباختگی و وطنپرستی و مروت شد
و تعلیم داد. نه به تمام گیلان، بل به تمام ایران.
آن که وقتی سر از بدن یخزدهاش جدا میکردند،
جز یک ریال چیزی بیشتر در جیب نداشت ولی با این همه در پی آرمان مردم و آرمان آزادی
در مقابل هر توفانی، سینه سپر میکرد. راستی در تاریخ چه بد نوشتهاند، چه بد نوشتهاند
که سردار ما در برفها یخ زد.
نه، نه، آنها البته میخواستند سردار یخ بزند،
ولی میرزای ما که یخ نزد! او در آرمانش ذوب شد و در رگها و قلبهای تکتک ما جاری شد،
مگر ندیدید؟
مگر ندیدید که سردار جنگل، با همان سلاح و
با همان عزم آهنین هر وقت لازم شد از قلب گیلان دوباره بپا خاست، دوباره برخاست، آمد
در شهرها و روستاها و پیام جنگل سبز را که همان سرود سرخ رهایی است تودهگیر کرد.
پس چه کسی گفت که میرزا یخ زد؟ نه، او همین
جاست! توی دل تکتک ما و همالآن دارد میتپد. آخر، ما همان نسلی هستیم که تفنگ و آرمان
سردار را به دوش کشیدیم، نسلی که در آرمان و تفنگ سردار زنده شدیم و باز هم او در ما
زنده خواهد شد. برعلیه ستمگرها، دزدان شرف، و دزدان حاصل کار مردم.
«کلامی از سردار جنگل، در سالروز شهادت آن
قهرمان»
میرزا کوچکخان خطاب به یارانش:
« «این روزها بهترین اوقات آزمایش است. هر
چند وضعمان بد است، همه خسته و فرسودهایم، بیپول و بیآذوقه، مواجه با انواع مشکلات
و در معرض تندباد حوادثیم، ولی از شما میپرسم آیا برای عاشقان میهن و آنهایی که دارای
درد وطنپرستیاند، اینگونه سختیها دارای اهمیت است؟
آن روز که ما تفنگ به دوش گرفتیم و برای استقلال
ایران قیام کردیم وضعمان از این بدتر بود. چه چیز در مقابل آنهمه مخاطرات ما را حفظ
کرد؟ آیا جز ثبات و استقامت؟»...
آیا سخن میرزا، تنها خطاب به یاران آنروزش
بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر