۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

ایران - بابانوئل بيا ديگه!

بابانوئل بيا ديگه!
بابانوئل بيا ديگه!


از:محمود نيشابوري
به: كودكان عزيز، مسيحي، وطنم
آنانكه، رژيم جهل و مردم فريب آخوندي، لبخند را از لبان زيبايتان ربود، اما، بدون شك بار دگر ايران، سرزمين، زيبائيها، آزاديها، خوشحاليها، برابريها و آزادي انتخاب مذاهب و روش زندگي براي همه خواهد بود وديگر، كريسمس و اعياد ديگر مردم ايران به بهترين صورت گرامي داشته مي شود، جايي كه ديگر از اين آخوندهاي مرتجع و دينفروش اثري نباشد. سال نو مبارك، مبارك
«داستاني كوتاه»
مامان، مامان، امسال بابانوئل چرا دير آمده! من دوست دارم بياد.
مادر مريم: عزيزم بابانوئل تو راهه، خيلي وفت حركت كرده، آخه بايستي كلي كشور هابره،تمام دنياروبه همه بچه هاي خوب مثل تو سر بزنه، هديه بده، الان هم نزديك ماست، عزيزم.
الان بلند شو، برو استراحت فردا بيدار شدي، بابانوئل هديه قشنگي برات گذاشته، برو عزيزم
مريم نمي توانست بخوابد، مي خواست بابانوئل را ببيند و با او صحبت كند، آخه خيلي حرف داشت، مي خواست از كليسا هاي ايران كه خراب شدند و صداي ناقوسي در نمي ياد، مردم نمي تونند به كليسا برند، جشن بگبرند، با بابا نوئل صحبت كنه. ياد چند تا از دوستاش افتاد كه سال قبل با هم بازي مي كردند، حالا تو خارجه هستند. مريم با خودش مي گفت: خوش بحال دوستانم ، تو خارج مي رند كليسا، جشن مي گيرند، مي رند خونه دوستانشان، هديه ميگيرند، ولي من نمي تونم!
مي خواست به بابانوئل بگه: مدير مدرسه شون ا و رواذيت مي كنه ، فحش ميده و...
مريم خوابش برد، صبح بيدارشد، هديه قشنگي را ديد، خوشحال شد، چقدر قشنگه، اما حيف شد بابانوئل رو نديدم تا حرفامو بزنم، بايستي همه را به مادرم بگم.
مادر مريم، گريه اش گرفته بود، او را بوسه باران كرد و گفت: عزيزم اين آخوندا كه آمدند به همه چيز ضديت كردند، مراسم ما را تعطيل كردند، پدرتو دستگير كردند و بردند زندون و...
خلاصه عزيزم همه چيز درست ميشه، نگران نباش!
حالا امروز مي ريم خونه خاله، اونجا بازي مي كني و...
مريم: مامام ميشه خواهش كنم مرا ببري زندون پيش بابا الياس
آخه!
باشه عريزم باشه.
وقتي به درب زندان رسيدند، گفته شد: ديگه نياييد براي ملافات، ممنوع الملاقاته.
مادر مريم گريه اش گرفته بود بسختي خودش را كنترل كرد كه مريم ناراحت نشه.
مريم جان ، امروز ملاقات نيست بعداً و...
مريم گفت مادر بگو چي شده،من بزرگ شدم ديگه
مريم را در آغوش كشيد و گفت: بابات مي ره سفر، سفرش طولانيه، اماحتماً بر مي گرده، با خوشحالي بر مي گرده. آنوقتي مياد كه ديگه ناقوس كليسا كار مي كند، كليسا ها شلوغ و چراغاني شده ، بچه ها و بزرگها همه خوشحال با لباسهاي نو مي رن، ديد و بازديد، آره عزيزم آن روز دير نيست، همه آزادند و خوشحال. ديگه هيج كس مزاحم كسي نميشه، همه ا ديان آزاد، كليسا و جشن و... همه آزاد. اونوقت همه آهوندا تو جهنمند.
مريم مادرش را بوسيد و گفت: آمين

۱ نظر:

  1. درود بر شما بسیار زیبا بود انشاالله که با سرنگونی رژیم پلید آخوندی و با قدوم مهرتابان ا ایران زمین این زیبا ترین وطن جشن بزرگ و روز میلاد مسیح را جشن خواهیم گرفت و تمامی مسحیان عزیز و تحت ستم آخوندها را درآغوش خواهیم گرفت

    پاسخحذف