۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

ایران - می درخشد شعله خورشید

شیرغران  وخروشان
شیرغران  وخروشان 
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
مردمان افسانه می خوانند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد آن شیربیداری
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
آوازش، پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ، تاج زیبایش را
یا بر آن پیشانی روشن
چشمان سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ، او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شیری  خروشان است 
مردمان سر می کشند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شوق این دیدار
 آوازها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق این دیدار
لیک شیر زیبا
دیده مشتاق آنان را می بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم می چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
مقصد او ، آزادی ست وشادی به هرخانه
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
شیر بیدار بیشه ها آمد ؟
ناگهان در خانه ها می پیچد صدای او
سوی در گویی ز شادی می گشایند پر
اوست ، آری ، اوست
آه ای شیر محبوب ،ای عزیز ، ای یار 
نیمه شبها خواب میدیدیم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهها راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
شهر آزادی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ، قصر پر نوری یست  زآزادی
می نهیم پا بر رکاب مرکبش خاموش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
شیر غران  ...!
شیر بیدار است !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر