۱۳۹۴ مهر ۲, پنجشنبه

پـابـلو نرودا، شاعری برای زمانها و انسانها

 
پـابـلو نرودا، شاعری برای زمانها و انسانها
پـابـلو نرودا، شاعری برای زمانها و انسانها
                                                   

(از پیشگفتار نرودا در کتاب «سرود اعتراض»
«پابلو نرودا یا «نفتالی ریکاردوریس» در 12 ژوئیه 1904 در شهر پارال شیلی‌زاده شد. کودکی‌اش را در شهر مرزی تموکو در جنوب این کشور گذراند. در این شهر جنگلی، سردسیر و پر باران، پدر نرودا به‌کار کشیدن راه‌آهن مشغول بود. ... شاعر جوان در شانزده سالگی به سانتیاگو پایتخت شیلی رفت. در دانشگاه تربیت معلم این شهر وارد شد و نام «پابلو نرودا» را ـ که بخش اول آن به‌معنای «شیرین‌سخن» است و بخش دوم آن از نام «یان نرودا» نویسنده‌ی چک گرفته شده ـ برای خود برگزید».
نرودا از سال 1927 تا 1943، کنسول شیلی در کشورهای آمریکای لاتین، اسپانیا و شرق آسیا بود. عشق او به آزادی و تحقق سعادت زندگی برای قاره‌یی که طلای معدن‌هایش قرن‌ها بر گردن دیکتاتورها جابه‌جا می‌شد، بسیاری از سالهای زندگی‌اش را به آوارگی، تبعید، زندان و تنهایی کشاند. اما این میدان نیز با همه‌ی صعوبت و رنج‌آوری دوزخی‌اش، برای او موجب شناخت عمیق‌تر جهان و انسانهایش گشت. این تجربه‌ها، مواد و مصالح قلم او را افزودند:
نرودا در سنگرهای آزادی در اسپانیا
سال 1936 فصلی تلخ، اما ماندنی در تاریخ اسپانیا است. فاشیسم محلی با پشتوانه‌ی فاشیستهای ایتالیا و آلمان، پا می‌کوبد و نعره می‌کشد. مبارزان و مردم برمی‌خیزند. شعله‌ی جنگ داخلی گر می‌گیرد. نرودا که سمت کنسول شیلی در اسپانیا را داشت، به مبارزان می‌پیوندد. او در خاطراتش نوشت: «خونی که در اسپانیا ریخته شد، آهن‌ربایی بود که تا زمانی دراز به جان شعر لرزه درافکند». شعر او سنگر به سنگر بین آزادیخواهان دست به دست می‌گردد. نقش او در یاری رساندن به مردم اسپانیا باعث می‌شود تا از سمتش برکنار شود. از آن پس نرودا با بانگی رسا علیه جنایات فرانکو و فاشیستها خروشید و جنگید و نوشت.
سالوادور آلنده پس از انتخاب شدن به ریاست جمهوری، نرودا را به‌عنوان سفیر شیلی در فرانسه انتخاب نمود. در سال1971 جایزه نوبل ادبی به نرودا اهدا شد. سال 1973 به شیلی بازگشت. جغد شوم استعمار با دستان کودتاچی و درّنده‌خوی مسلط، «رفیق بزرگش آلنده» را به قتل رساند. نرودا در محاصره‌ی نظامیان پینوشه‌ی دیکتاتور که خانه‌اش را وجب به وجب لگدمال کردند، در بستر بیماری نیز تا آخرین دقایق حیات، دست از آفرینش نکشید:
«نـه روز پیش از مرگش و هفتاد و دو ساعت پس از کودتای فاشیستی، آخرین بخش از خاطرات خود را نوشت و در آن، کودتای پینوشه را کودتای فاشیستی نافرجام علیه مردم شیلی خواند»
«پابلو نرودا در روز بیست وسوم سپتامبر 1973، دوازده روز پس از کشته شدن مردی که شاعر او را «رفیق بزرگم، سالوادور آلنده» می‌نامید، درگذشت. مرگش هم‌چون زندگی‌اش مناسبتی شد برای آن‌که مردم میهنش در بطن سیاه حکومت نظامی، یک‌بار دیگر گردهم آیند و مردی را که همواره برای آنان سروده بود و نوشته بود، به خاک بسپارند».
لقب تاریخی پابلو نرودا، «وجدان قاره» می‌باشد. صفتی برازنده‌ی اندیشمندی بزرگ که واژه‌های قلمش، سخن همه‌ی اعصار و زمانها و جهان و انسان است. نرودا، تجسم ترجمه‌ی شعرهایش بود؛ منزلت، وقار و آرامشی که کمتر شاعر و نویسنده‌یی به آن دست می‌یابد. کتاب‌های او از پرخواننده‌ترین شعرهای معاصر جهان گشت. کمتر کسی را در عرصه‌ی شعر جهان می‌شود یافت که مانند پابلو نرودا محبوب باشد:
 قلمی چون آینه‌یی برابر همه‌ی زمانها و انسانها
در شعر نرودا، اشیاء زمین، حضور انسان، هوا و آسمان و هرآنچه که زندگی را قوام می‌دهد، به هم می‌پیوندند. برای خواننده‌ی شعر او، هیچ رمزی نیست که ناگشوده بماند و هیچ رازی نیست که پابلو نرودا آن را با انسان جهانش در میان نگذارد. کتاب خاطرات پابلو نرودا، آیینه‌یی بی‌لک و رودی زلال از پیکر فیزیکی و روحی و ذهنی مردی بی‌پیرایه است که تمام لحظات پنهان زندگی‌اش را در صداقتی کم‌نظیر، پیش چشمان و افکار خوانندگانش می‌گذارد. مردمانی که صفت زیبا و شاهدگونه‌ی «وجدان قاره» را بر نام او نهاده‌اند، بی‌شک این بی‌رنگی، صافی و زلالی را در زندگی و شعر نرودا کشف نموده‌اند و شهادت داده‌اند. در بخشی از خاطرات نرودا، ویژگی‌های شعر او را می‌خوانیم:
«شعر من و زندگی من مانند رودخانه‌های آمریکا، همیشه در جریان است. شعر من مانند امواج این رودخانه‌ها در قلب گرم کوه‌های جنوب متولد می‌شود و با به حرکت درآوردن آب، آنها را به سوی دریاها می‌راند. در این مسیر، هیچ‌چیز را رد نمی‌کند؛ عشق را می‌پذیرد، از رمز و راز دوری می‌کند و راه خویش را به سوی قلب‌های ساده‌ترین مردم باز می‌کند.
من می‌باید تحمل می‌کردم و به مبارزه دست می‌زدم. باید عشق می‌ورزیدم و سرود سر می‌دادم. من سهم خود را از پیروزی‌ها و شکست‌های جهان به‌چنگ آورده‌ام. من، هم طعم گوارای نان را چشیده‌ام و هم طعم گس و تلخ خون را. و مگر یک شاعر چه می‌خواهد؟ در شعر همه‌چیز هست: اشک، بوسه، عزلت، تنهایی، برادری و همبستگی انسانی. این‌ها نه تنها در شعر من خانه دارند، بلکه بخش‌های مهم آن‌اند. زیرا من برای شعرم زیسته‌ام و شعر من بوده است که مرا در مبارزات خود، یاری داده است».


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر