۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

ایران - رضا شمیرانی : اوین : یکسال قبل از قتل عام سال67 خاطرات زندان - قسمت اول

قتل عام سال 67 آتشفشانی که خاموشی نمی پذیرد.

بازجو پرسید می دانی برای چی تو را آوردیم اینجا؟ گفتم نه نمی دانم. گفت دو تا چیز از تو می خواهیم: اوّل تشکیلات بند و دوم اینکه چه کسانی موجب آشوب‌های بند و اعتصاب غذا دربند هستند. البته جلسه بازجویی حالت رسمی نداشت و کاغذی برای نوشتن به من داد. در ادامه گفت می فرستمت بروی آسایشگاه، آنجا تنها و دور از دوستانت هستی و بهتر می توانی فکر کنی. بعد که فکرهايت را کردی بیا که اطلاعات خودت را بدهی. گفتم چیزی برای فکر کردن ندارم. ما تشکیلاتی نداریم و اعتصاب غذا هم یک حرکت عمومی است که از جانب فرد خاصی صورت نمیگیرد و همه پشت آن هستند. گفت ببین من جدّی هستم، با تو شوخی نمیکنم. برو فکرهايت را بکن و بعد جواب بده. از بابت دوستانت هم نگران نباش، تو را به بندی می فرستم که دیگر پیش آن‌ها نباشی و به خاطر همکاری با ما از آن‌ها خجالت نکشی. دوباره حرفم را تکرار کردم. خنده یی کرد و گفت روی حرف‌هایم فکر کن. بعد باهم صحبت می کنیم. پاسدار آسایشگاه را صدا زد و به او گفت ببرش به سلول.
 حوالی ساعت 5 بعدازظهر بود که به سلول انفرادی در طبقه دوم آسایشگاه رفتم. اجازه ندادند وسایلم را داخل سلول ببرم به‌غیراز یکدست لباس و حوله و مسواک.
 وارد سلول که شدم خیلی خسته بودم. خستگی بیشتر ذهنی بود تا جسمی. تا حدودی منگ بودم. انطباق با شرایط جدید کمی برایم سخت بود. تا دیروز در مناسباتی بودم که صحبت بر سر اعتصاب غذا و بیان اتّهام تحت عنوان سازمان مجاهدین بود و حالا صحبت از بازجویی و لو دادن تشکیلات بند و غیره بود.
 می دانستم راه سخت و پرپیچ‌وخمی در پیش دارم. باید هرچه سریع‌تر خودم را با شرایط موجود منطبق میکردم. مسائل زیادی بود که باید روی تک‌تک آن‌ها فکر می¬کردم و راه‌حل پیدا میکردم؛ و از همه مهم‌تر این‌که باید یک‌جوری به بچه ها خبر میدادم.
زندان اوین  قتلگاه  هزاران مجاهد ومبارز
زندان اوین  قتلگاه  هزاران مجاهد ومبارز 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر