۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

به ياد «گوهرمراد» طلايه داري چيره دست و مردمي

دکتر  غلامحسین ساعدی
دکتر  غلامحسین ساعدی
آذر ماه سالروز درگذشت زنده ياد دكتر غلامحسين ساعدي
(گوهر مراد) برجسته‌ترين نمايشنامه نويس معاصر ايران زمين
٢۴ دي ماه ١٣١۴در شهر تبريز ديده به جهان گشود و با پايان يافتن تحصيلات ابتدائي و دوره متوسطه به دليل فضاي حاکم در کشور درگير مسايل سياسي شد. در سال ١٣٣٠ همزمان با نهضت ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر محمد مصدق فعاليت سياسي خود را آغاز کرد. بعد از کودتاي ٢٨مرداد ١٣٣٢ به مدت دو ماه مخفي شد و در شهريور ماه اين سال دستگير و چند ماهي در زندان به سر برد. او در سالهاي بعد مسئوليت انتشار روزنامه هاي فرياد، صعود و جوانان آذربايجان را برعهده گرفت و مقالات و داستان هايي در اين سه روزنامه و همچنين هفته‌نامه «دانش‌آموز»، چاپ تهران و «کبوتر صلح» منتشر نمود.
در سال ١٣٣۴ وارد دانشکده پزشکي تبريز شد و رشته روانپزشكي را برگزيدو در سال ١٣۴٠ فارغ التحصيل شد.
ساعدي در دانشگاه، هم زمان با تحصيل به نوشتن و چاپ آثار نمايش و داستاني خود پرداخت. وي ضمن همكاري با مجله سخن داستان مرغ انجير و پيگماليون، را در تبريز منتشر ساخت.
«گوهر مراد» در سال ١٣۴١ راهي تهران شد تا خدمت سربازي اش را به عنوان يك سرباز صفر آغاز کند. در حاليكه او فارغ التحصيل دانشكده پزشكي و مي بايست يك افسر وظيفه مي بود. در اين زمان چند داستان کوتاه درباره زندگي سربازي نوشت و در همين سال به همراه برادرش دکتر علي اکبر يک مطب شبانه روزي افتتاح کرد و با کتاب هفته و مجله آرش همکاري نمود.
در سال هاي بعد تک نگاري ايلخچي ، خياو يا مشکين شهر، هشت داستان پيوسته عزاداران بيل، نمايشنامه هاي چوب بدست هاي ورزيل، بهترين باباي دنيا، تک نگاري اهل هوا، داستان بلند مقتل، پنج نمايشنامه از انقلاب مشروطيت، مجموعه داستان واهمه هاي بي نام و نشان، نمايشنامه آي بي کلاه، آي باکلاه را منتشر ساخت.
در سال ١٣۵٣ با همکاري نويسندگان صاحب نام آن زمان، مجله الفباء را منتشر کرد. در همين سال در حين تهيه تک نگاری شهرک هاي نوبنياد توسط ساواک دستگير و به زندان قزل قلعه و بعد اوين منتقل شد و يک سال در سلول انفرادي شکنجه شد. پس از آزادي از زندان سه داستان گورو گهواره، فيلمنامه عافيتگاه ، داستان کلاته نان، را نوشت و در سال ١٣۵٧ به دعوت انجمن قلم امريکا روانه اين کشور شد که سخنراني هاي متعددي در اين کشور انجام داد. در اوايل زمستان سال اين سال به ايران بازگشت.
در اواخر سال ١٣۶٠ بالاجبار و بر خلاف ميل باطني اش پس از آنكه مدتي مخفي بود جلاي وطن كرد و راهي پاريس شد و طي سال هاي ١٣۶١– ١٣۶۴ در پاريس اقدام به انتشار مجله الفباد کرد و چند نمايشنامه و فيلمنامه و داستان نيز نوشت.
غلامحسين ساعدي در روز دوم آذرماه ١٣۶۴ در پاريس چشم از جهان فروبست و د ر گورستان پرلاشز و در کنار صادق هدايت آرام گرفت.
ساعدي نويسنده‌اي بزرگ ژمردمي و چيره دست و توانا بود كه با قدرت تخيل از هيچ قصه مي ساخت و سبك خاص و منحصر به خود را داشت. او در طول زندگيش در ايران، مدام با مردم در ارتباط بود، چه از نظر حرفه‌ي پزشکي، چه در نمايشنامه‌ها و چه در ديگر آثارش او تلاش مي‌کرد مردم و دردهايشان را بشناسدٰوريشه عقب‌ماندگي مردمش را کشف کند. او سالها با عشق به‌مردم و در دفاع از آزادي و بهروزي خلق قلم زد. ادبيات معاصر در طي بيش از 3دهه از 1330 تا 1364، آثار فراموش‌ناشدني در زمينه داستان، نمايشنامه و فيلمنامه را با نام 'گوهر مراد' در سينه خود ثبت كرده است. در تمامي آثار ساعدي، از اولين نمايشنامه‌اش، 'كاربافكها در سنگرٰ تا آخرين مقاله منتشرشده‌اش در شورا، ماهنامه شوراي ملي مقاومت، تحت عنوان 'پناهنده سياسي كيست؟'، عشق به‌آزادي، وفاداري به‌مردم ستمزده و كينه نسبت به‌ديكتاتور و ستمگرو دجال، موج مي‌زند. آخرين نمايشنامه شادروان ساعدي 'اتّللو در سرزمين عجايب' سرنوشت هنر تحت حاكميت ارتجاع را بخوبي به‌تصوير كشيده ‌است.ساعدي همچنين مقالات متعددي در دوران مبارزه با رژبم و در دوران تبعيد نوشته است. زنده‌ياد ساعدي با فروتني و صفاي خاص خود مي‌گفت:
من مخلص كسي هستم كه با خميني مي‌جنگد. هر چه به‌من فشار وارد مي‌آورند، دقیقااز اين موضع است و من از اين موضع كوتاه نمي‌آيم.
مسئول شوراي ملي مقاومت آقاي مسعود رجوي در پيامي به‌مناسبت درگذشت شادروان ساعدي فقدان او را ضايعه پردريغي براي فرهنگ و ادب ايران خواند.
ساعدي در مقاله اي با عنوان« پناهنده سياسي كيست؟ » مي نويسد:
«پناهنده سياسي كسي است كه چهره به چهره روبه ‌رو، در برابر حكومت مسلّط ايستاده بود، و اگر بيرون آمده،‌از ترس جان نبوده است. ‌او با همان فكر مبارزه و با سلاح انديشه خويش ترك خاك و ديار كرده است.
در اين ميان هستند بسياري از نويسندگان، شاعران، نقاشان،‌مجسمه ‌سازان، كه سلاح آنها همان كارشان است و در جرگه رزمندگان ديگر قرار مي‌گيرند.
پناهنده سياسي نيّتش اين است كه با جلّادان حاكم بر وطنش تا نفس آخر بجنگد و حاضر نيست از پا بيفتد.
به لقمه ‌ناني بسنده مي‌كند، ناله سرنمي ‌دهد و شكوه نمي ‌كند. مدام در تلاش است كه ديوار جهنم آخوندها را بشكند و به خانه برگردد. خانه ‌او وطن اوست.
براي تميز كردن خانه قدرت روحي كافي دارد و وقتي آشغالها جمع شدند، حاضر است سرتاسر وطن را با مژّه‌هاي خود پاك كند.
از جان گذشته است ‌و مطلقاً‌ نمي‌ترسد.
پناهنده سياسي نارنجكي است كه به ‌موقع مي‌خواهد ضامن را بكشد و كوهي را از جا بركند با دست بريده براي هر كار يدي حاضر است، با پاي بريده مدام مي ‌دود و با چشمان كم ‌سو همه ‌جا را مي‌بيند.‌ روحيه پناهنده سياسي عضلاني است، انگار كه از سرب ريخته شده. واهمه ‌يي از مرگ ندارد، ‌و زماني كه خود را در صف پناهنده‌هاي قلّابي مي‌بيند، خشم جان او را به لب مي‌رساند، چون مي‌بيند ستون فقرات بشردوستي ساخته و پرداخته حكومتها فرقي بين او و دلالان اسلحه نمي‌گذارد. اولي مدام با دو گذرنامه در رفت و آمد است.. ولي او اگر پا به وطن بگذارد،‌ جمهوري اسلامي امكان نفس كشيدن نيز برايش نخواهد گذاشت و پاي ديوار خواهدش كاشت و سوراخ سوارخش خواهد كرد.
دراين‌جاست كه قوانين به يك‌باره بي‌اعتبار مي‌شوند. دراين جاست كه بايد تأملي مثلاً‌در «قرارداد1951» كرد، يا در قوانين و مقرّرات ديگر. سوءتفاهم نشود، منظور اين نيست كه كشورهاي پناه‌دهنده سختگيري بكنند. اصلاً حتّي تلاش فراواني بايد كرد كه به آواره‌هاي دور افتاده بيش از پيش توجّه شود،‌اين تلاش امر بسيار لازمي است. غرض اين است كه فرق «پناهنده‌سياسي» قلّابي با «پناهنده‌سياسي واقعي» روشن شود. اين دو از يك جنس و از يك قماش نيستند.
پناهنده سياسي قلّابي جانوري است همه چيز خوار، ولي پناهنده سياسي واقعي انساني است مرگ بركف،‌كه بي‌هيچ چشم‌داشتي مي‌خواهد كمر رژيم جمهوري اسلامي را بشكند، خشت روي خشت بگذارد و خانه تازه و وطن تازه‌يي بسازد.
ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر