پریا کهندل |
تقدیم به تو پدر، که هشتمین بهار را در پشت سیم های خاردار سبز میکنی .....
همه در شوق و ذوق ورود به سال جدید هر یک در گوشه
ای مشغول کاری و من اینجا نشسته در کنار تنگ ماهی سیاهی در سفره ای سرد و به ظاهر خندان
نشسته ام و صدایت را با تمام وجود میخوانم.
وقتی ماهی سیاه کوچولویت را راهی اقیانوس کردی و
خود غرق اقیانوس شدی ....
و من اینجا به سبزی بهار هم میخندم که چگونه بهار
را هم برایمان به ماهی و سبزه و لباس نویی خریدند ...
تو آنجا و من اینجا ...
تو پشت میله های زمستانی بهار را با دوستانت میسازی
و میدانم که همچون هر سال وجود تو برایم بهار را معنی خواهی کرد و میدانم که امسال
امید و یقین هایمان جامه ی حقیقی به تن خواهند کرد و میدانم سبز خواهد شد ....
ولی نه سبز فروخورده ی بهاری ساختگی ...
بلکه بهار را ما میسازیم و سبزترش میکنیم وقتی در
زمستانی ترین شب هایمان هم برای آمدن بهار لبخندمان گرما بخش میشود ...
و در آن بهار است که ما برای کبوترهایمان دانه میریزیم
و باز تو و بهار خلاصه میشوید در لبخندی مغرور .... به زمستان ......
بهاری بودنتان مبارک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر