۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

تابلویی ازشکوه وعظمت یک آرمان بی خش

پرچم هیهات مناالذله
پرچم هیهات مناالذله
اینک شب است و چراغها خاموش. اینک شب است و رنگها یکدست. چشم، الوان احساس‌های انسانی در دیگر چشم‌ها را نمی‌بیند. از پرده شب که شرم را می‌کشد، سود جویید و بی‌آن‌که برای آخرین بار مرا بنگرید و از این نگاه شا‌ئبه‌یی از محذوریت در تصمیمتان خطور کند، سر خویش گیرید و راه خویش در پیش. اگر خواستید دست یکی از اهل بیت مرا نیز گرفته با خود بدر ببرید. تا دیر نشده تا در فرصت را کلون نکرده‌اند، تا شب تتق امان خویش را تمام گسترانده و چشمان شریران فروبسته است، تا شمشیرها در غلاف‌ها در خوابند و تیرها در تیردانها، پای بست بروید! بروید! بروید! و مرا با این لشکر جرّار به‌حال خود واگذارید. آنها تنها مرا می‌جویند. آنان فقط سرخای خون مرا می‌خواهند، و تا این تف‌زار پرت افتاده را با خونم فرش نکنند، پای پس نخواهند کشید. بروید! بروید! بیعتم را از شمایان برداشتم،بروید!
به کجا؟! کجا برویم جان برادر!؟ برویم تا ترا در این حصار احصار تشنه به خون تنها گذاریم؟! می‌گویی برویم تا پس از قطعه قطعه شدن تو زنده بمانیم؟! نه بخدا چنین زندگی نه شایسته ماست.این را عباس گفت و دیگر اهل بیت او سخنی بر آن نیفزودند زیرا تمام سخن گفته شده بود و آنها تنها تکرارش کردند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر