نمادى از حركت كاروان حسينى |
من راه خویش برگزیدم. مصمم به پیروی از حسینم
آفتاب نیمروزی با تیغ راست تاب و سوزان خود، خطی سپید
از عرق شور بر پیشانی جلودار کاروان نشانده بود. از میان آینه لغزان سراب، پرهیب شتری
نمایان شد، بر کوهان آن، کز کرده سواری دیلاق. از روبهرو کرجی بلندی را میمانست با
دو پاروی چسبان به هم، و از بغل، بلمی با دو پارو در پس و پیش. عکس باژگونه شتر و سوار،
در سراب، نزدیک و نزدیکتر شد و نمایی نمایان یافت. مرد صورت خود را تمام پیچانده و
فقط خطی باریک به محاذات چشمان بازگذاشته بود.
جلودار حضور او را اطلاع داد.
حسینبن علی بر پشت زین راست ایستاد و دو دست را سایبان
چشم کرد تا بهتر ببیند. سوار برای پیمودن مسیر زرود تا مکه، باید از مقابل کاروان آنان
میگذشت. برخلاف انتظار، ناگهان با دیدن بیرق افراشته کاروان، راه خود را کج کرد و
تا آنجا که میتوانست از حسینبن علی فاصله گرفت. کراهت او از روبهرو شدن با کاروان
چندان بود که حتی به اشارههای دست و فریادهای جمعی وقعی ننهاد و به قفا نچرخید.
پاشی از اندوه، لمحهیی سیمای حسینبن علی را در خود
پوشاند. توقع داشت آن مرد به او رسد و آخرین رخدادهای کوفه را برای او بازگو کند. وقتی
اینچنین دید، از فراخواندن او منصرف شد و به یارانش گفت او را آزاد گذارند تا به راه
خود رود.
فرستاده گفت، گروهی از قوم غزاره و بجیلهاند، رئیس
آنان جوانسال مردی، زهیربن قین نام.
چرا با ما همراه نمیشوند؟
آنگونه که دریافتم از ترس بنیامیه ناخوش دارند که
با ما هم منزل شوند.
این پرهیختن و کراهت از جمع آمدن با کاروان حضرت و
روی گرداندن و گریز عمد، تا منزل زرود ادامه داشت.
زرود با اطراقگاههای محدودش، دو کاروان را بناچار هممنزل
کرد. با فاصلهیی اندک از هم خیمه برافراشتند تا رنج سفر را اندکی از جانها بتکانند،
و چاشتی فراخور راه تناول کنند.
در اردوی حسین دودی به روزن بر نشده بود. کاروان میخواست
سبکبال اطراق کند تا پیش از فرارسیدن شب، دامن به منزلی دیگر کشاند.
در اردوی زهیربن قین اما، در زیر سایبانی بافته از
موی بز، آبخوریها بر کنار سفره بود و خورشی از قیماق و خرما در میان؛ نیز گردههایی
از نان جو. بیرون سایبان دیگدانی گلی با سهپایهیی چوبین روی آتش قل میخورد. گراگرد
خوان، زنان، مردان و کودکانی چند. شیر داغ و تازهجوش شتر، کاسه به کاسه در دستها
میچرخید. به حرمت برکت، سخنی در میان نبود.
ناگهان فرستاده حسینبن علی بر آستان ظاهر شد. بیتعارف
و بیتکلف و بدون مقدمه سلام کرد و مطلب خود را صریح بر زبان راند:
- ای زهیر! ابا عبدالله الحسین، تو را میخواهد شایسته
است، لقمه از دست فرونهی و همین الآن به نزد او روی... .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر