۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

برخی حرفها با کودک سه ساله سوری بنام آیلان -کاظم مصطفوی

آیلان  سه ساله سوری
آیلان  سه ساله سوری 
چه نیرویی در جان یک کودک سه ساله بود که وقتی به دریا سپرده شد جهانی را بر آشفت.
با تصویر این کودک سوری، افتاده بر ماسه‌های ساحل، حرفها داشتم. به او گفتم دریا حقیرتر از آن است که جان تو را بگیرد.
این تو هستی که با بخشیدن جانت به دریا، دریا را بیدارکردی.
با اشکهایت دریا را پرموج و پر‌هیاهو کردی.
با همین دستان کوچکت پرچم فتح ارتش آوارگان را به اهتزاز در آوردی.
البته قدرتمداران تو را یک قربانی کوچک لو رفته می‌پندارند. در بوقهای خود می‌دمند تا هزاران جنایت فجیع تر از قتل تو را پنهان کنند. و برای پنهان کردن قدرت و توانایی تو، و همه ارتش آوارگان چه یاوه‌ها که نمی‌بافند و به خورد جماعت خواب زدگان نمی‌دهند!
اما به چشم دیدیم که تو از همه دریاها قوی‌تری و سکوتت از همه صداهای گوشخراش تبلیغاتی بالاتر است. و وای از آن روزی که یکایک ارتش تو به حرکت در آیند و خشمهای فروخفته به فریاد تبدیل شود.
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می‌زند مشت
آن هنگام دیگر ما یک کودک سه ساله را پیش رو نخواهیم داشت… به همین دلیل از همین امروز باید تمام ژنرالهای ارتش بشار، و «حشد الشعبی» های مالکی، و پاسداران نوع لبنانی آن، و همه ابوداعشیهای کراوات‌زده و عمامه‌دار بی‌عمامه روزی هزار بار در کابوس برباد رفتن هیبت کاذبشان برخود بلرزند…
و راستی چرا در این‌جا یاد کارتن خوابهای ایران افتادم؟ صحبت کردن از آنها شیرین‌تر از هر غزلی است. گفتم امان از آن روز! امان از شکوه جنبش کارتن خوابهای دروازه غار، زنان و دختران گلفروش خیابانی، پسران و جوانان بی‌مدرسه و بیکار، حتی جنینهای به دنیا نیامده و به فروش رفته! همه سازشها و خیانتها بیرنگ و بی‌اثر خواهند بود. دیوار سیمانی سکوت جهانی شکسته خواهد شد و قدر قدرتی کاذب خلیفه پوشالی ارتجاع کفی خواهد بود بر باد. بالا بردن نرخ قساوت و بیرحمی قاسم سلیمانیها و سایر گاو و گوساله‌های مدال بر سینه‌ای هم‌چون او بهترین گواه فروریختن این ابهت کاذب است. جماعت گول و گنگ پاسدار و بسیجی از فردای سیاه خودشان می‌لرزند و می‌ترسند.
ولی ما، روز به روز بیشتر، یقین می‌کنیم که تک به تک کارتن خوابها (به‌عنوان بخشی از ارتش بزرگ آزادی) ظرفیت به آتش کشیدن تمامی خرگاههای خامنه‌ای و آخوندهای نوع او را دارند. این قدرت، قدرت نهفته در انسان سرکوب شده است. نام خود را در ارتش آنان بنویسیم که روز به خروش درآمدنش نه دیر است و نه دور. اراده خدای «حنیف»، و نه خدای خمینی که بتی بیش نیست، بر این است که زمین میراث کسانی باشد که دشمنان انسان یک وجب خاک را برایشان تحمل نمی‌کنند.
مرا به برادری بپذیرید!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر